• 1394/10/22 - 08:30
  • - تعداد بازدید: 1135
  • - تعداد بازدید کنندگان: 1135
  • زمان مطالعه: 8 دقیقه

خاطرات خواندني از حاج آقا قرائتي

خانمى با حجابِ نامناسب وارد ماشين شد و شروع کرد به خواندن زيارت عاشورا. راننده ديد با آن قيافه زيارت عاشورا مى‏خواند. پرسيد: زيارت عاشورا مى‌خوانيد؟. خانم گفت: بله، راننده گفت: آيا امام حسين(ع) اين نوع حجاب و پوشش را دوست دارد؟ خانم يکّه خورد و گفت: مرا به خانه برگردانيد؛ به منزل رفت و لباس مناسبى پوشيد و از راننده تشکّر کرد. راستى علاقه به امام حسين(عليه السلام) چه مى‌کند.

306900.mp3 خاطرات خواندني از حاج آقا قرائتي


*شهيد بهشتي و نماز اول وقت مقابل مهمانان خارجي ‏
سال ?? در خدمت شهيد بهشتى بوديم، عدّه‌‏اى از مهمانان خارجى هم حضور داشتند و با وي گرم صحبت بودند. تا صداى اذان بلند شد، شهيد بهشتى از حضّار معذرت‌خواهى کرد و گوشه‌‏اى سجّاده‌‏اش را انداخت و مشغول نماز شد.

*اُسراء و شکنجه آنان به خاطر خواندن نماز
يکى از آزاده‏‌ها مى‏گفت: روزى پس از اذان ظهر، افسر اردوگاه همه را به محوط? باز اردوگاه فراخواند و تا نزديک غروب همه را نگه‌داشت. چون وقت نماز ‏ گذشت يکى از برادرها گفت: اللَّه‌اکبر. او را بردند و کتک زدند. برادرى ديگر گفت: اللَّه‌اکبر. او را هم زدند؛ همين طور تعدادى از برادرها به خاطر نماز شکنجه شدند.
بالاخره دوستان تصميم گرفتند به صورت نشسته و آهسته و به طورى که افسران عراقى متوجّه نشوند، نماز ظهر و عصر را بخوانند.

*شيوه اي که طلب? نجفي را به درج? اجتهاد رساند!‏
از يکى از مجتهدين نجف که هزاران طلبه نزد او درس خوانده‌‏اند، پرسيدم: شما چگونه مجتهد شديد؟. گفت: در محل? ما آقايى بود که شب‌ها براى دو سه نفر طلبه، درس شبانه داشت. من هم روزها کار مى‌کردم و شب ها نزد وي مى‌‏رفتم. اين عالم بزرگوار ابتدا براى ما يک قصه مى‏‌گفت و سپس درس را شروع مى‌کرد. اين گونه ما عاشق حوزه و دروس دينى شديم.

*شما ده ميليون دادى تا صد ميليون بگيرى!
يکى ‏از ثروتمندان براى عالمى پولى آورده بود تا در راه فقرا خرج کند، ولى هنگام خداحافظى گفت: قطعه زمينى دارم در فلان جا که سندش مشکلى پيدا کرده و اگر شما ...!!. عالم گفت: شما ده ميليون دادى تا صد ميليون بگيرى، پولت را بگير و برو.

*مرگ در کنار‏ ميليون‌ها تومان پول
مناسبتى بود و چند روز تعطيلى. يکى از سرمايه‌داران تهران به دور از چشم دوستان و بدون اطلاع خانواده، به حجره‌اش آمده بود تا سرمايه‌اش را حساب کند. پس از آنکه در قسمت عقبى حجره اسناد را بررسى کرد، خواست بيرون بيايد که ديد کليد را داخل حجره جا گذاشته و در را به روى خود بسته است. هر چه فرياد زد چون بازار تعطيل بود، صدايش به جايى نرسيد، آنقدر فرياد زد که از حال رفت. چون کسى از محل او خبر نداشت پس از چند روز او را در حالى پيدا کردند در کنار ميليون‌‏ها تومان پول، جان سپرده بود.

*علامه اميني و اثبات خواندن هزار رکعت نماز در شب
يکى از فضائل اميرالمؤمنين(ع) اين است که شبى هزار رکعت نماز مى‌خواند. افراد زيادى مى‏‌گويند: مگر مى‌شود در يک شب هزار رکعت نماز خواند؟!.
علامّه امينى (ره) صاحب کتاب شريف «الغدير»، ماه رمضانى به مشهد مشرّف شد و هر شب هزار رکعت نماز در حرم مطهر خواند تا امکان اين امر را اثبات کند.

*سيلي امام (ره) بر صورت مأمور فحاش در مدرس? فيضيه
به مرحوم آيت‌‏اللَّه بهاء الدينى(ره) گفتم: ما هر‌چه شنيده‏‌ايم، از ميانسالى امام شنيده ‏ايم، شما که در جوانى با امام دوست بوده‌‏ايد آيا خاطره‌‏اى از جوانىِ امام به ياد داريد؟. ايشان گفتند: خاطرات بسيارى به ياد دارم از جمله اينکه در زمان رضاشاه، در مدرسه فيضيه نشسته بوديم که يکى از ماموران شاه وارد مدرسه شد و شروع به فحّاشى و قُلدرى کرد. من شاهد بودم حضرت امام که بيست و چند سال بيشتر نداشت، جلو آمد و چنان سيلى بر صورت او نواخت که برق از گوشش پريد.

*شيراز ، شهر ملا صدرا
شهيد مطهرى(ره) مى‌گفتند: من دوست دارم هواى شيراز را تنفّس کنم. گفتند: چرا؟. جواب داد: چون ملاصدرا در اين شهر نفس کشيده است.

*مساحت سرم که زياد نشده!
شيخ انصارى(ره) در زمان گمنامى که به سلمانى مى‌رفت و يک قِران مى‌داد. بعد هم که مشهور شد به همان سلمانى مى‌رفت و يک قِران مى‌‏داد. پيرايشگر گفت: زمانى که ناشناخته بوديد يک قِران مى‏‌داديد، حالا هم يک قران؟!. شيخ گفت: نامم مشهور شده، مساحت سرم که زياد نشده است!.

* نگاه معرفتي يک جانباز هنگام قطع شدن دستش
به ملاقات يکى از مجروحين و جانبازان جنگ رفتم که ترکشى به دستش اصابت کرده بود و مى‏خواستند دستش را قطع کنند. از من پرسيد: وقتى دست‏ راستم قطع شد، باز به خاطر گناهانى که با دست چپم انجام داده‌‏ام، کيفر خواهم شد و دست چپم عليه من در قيامت، شهادت خواهد داد و يا اينکه خداوند مرا خواهد بخشيد؟با خود گفتم: به راستى خداوند چه اوليائى دارد!

*خدمت به انقلاب حتي در بستر بيماري‏
در دوران هشت سال دفاع مقدّس روزى به منزل مرحوم کوثرى، از منبرى‏‌هاى قديمى و مرثيه‌خوان حضرت اباعبداللَّه ‌الحسين(ع)، رفتم تا از پدرش عيادت کنم. پيرمرد به صورت مشتى استخوان در گوشه‌‏اى قرار داشت، ولى مى‌گفت: من فکر کردم که بايد کارى براى انقلاب بکنم و سهمى در جنگ داشته باشم. لذا شب‏‌ها که خوابم نمى‌‏برد، شبى چند ساعت راديو عراق را خوب گوش مى‏‌دهم و وقتى مصاحبه اسراى ايرانى را پخش مى‌کنند، مشخّصات آنها را يادداشت مى‌کنم و روز بعد به خانواده‌‏شان در هر شهرى که باشند تلفن مى‌کنم و آنها را از نگرانى درمى‏‌آورم. مدت‏‌هاست که چنين کارى را انجام مى‌دهم.

*مغز من ارز است نه اين طلا!
يکى از دانشمندان ايرانى از رفتار بعضى مسئولين رنجيده بود و تصميم گرفت به خارج از کشور برود. اموالش را به طلا تبديل کرد و عازم سفر شد. در فرودگاه از رفتن او ممانعت کرده و گفتند: طلا مثل ارز است و خروج ارز از کشور ممنوع است. او اشاره به مغزش کرد و گفت: آقا! واللَّه اين ارز است!. البته پس از مدتى وسايل برگشتِ او به کشور فراهم شد و مشغول فعاليّت گرديد.

*آيا امام حسين(ع) اين نوع حجاب و پوشش را دوست دارد؟
خانمى با حجابِ نامناسب وارد ماشين شد و شروع کرد به خواندن زيارت عاشورا. راننده ديد با آن قيافه زيارت عاشورا مى‏خواند. پرسيد: زيارت عاشورا مى‌خوانيد؟. خانم گفت: بله، راننده گفت: آيا امام حسين(ع) اين نوع حجاب و پوشش را دوست دارد؟ خانم يکّه خورد و گفت: مرا به خانه برگردانيد؛ به منزل رفت و لباس مناسبى پوشيد و از راننده تشکّر کرد. راستى علاقه به امام حسين(ع) چه مى‌کند.

*عشق به خمينى‏ يک سوداني در حج
در مراسم حج ديدم يک سودانى، پيرمردى ايرانى را که خسته و ناتوان شده بود به دوش گرفته تا به مقصد برساند. به او گفتم: به چه انگيزه‌‏اى يک ايرانى را به دوش گرفته‌اى؟ گفت: به عشق خمينى!

*همان سيدي که براي شما بلند نشد!
پس از قيام پانزده خرداد، شاه به اسداللَّه عَلَم، وزير دربار گفت: اين خمينى کيست که آشوب به راه انداخته است؟ عَلَم گفت: يادتان هست وقتى شما به منزل آيت‌‏اللَّه العظمى بروجردى(ره) در قم وارد شديد همه علما بلند شدند، امّا يک سيدى بلند نشد؟. شاه گفت: بله، عَلَم گفت: اين همان است!

*امر به معروف با چاشني سوهان و شيريني
در زمان طاغوت دوستى در قم داشتم که مى‌گفت: وقتى مى‌خواهم به مسافرت بروم، مقدارى سوهان و شيرينى مى‌خرم و همين که وارد اتوبوس شدم به راننده و شاگرد راننده تعارف مى‏‌کنم. در بين راه يا موسيقى روشن نمى‌کند و يا اگر روشن کرد با تذکّر من خاموش مى‌کند.

*قطع سخنراني مديرکل در موقع اذان
يکى از مديران کل آموزش و پرورش مشغول سخنرانى بود که صداى اذان بلند شد؛ گفت: آقايان! اگر رسول‌اللَّه(ص) الآن زنده بود چه مى‏‌کرد؟ نماز مى‌‏خواند يا سخنرانى مى‌کرد؟ لذا سخنرانى را قطع کرد و شروع به اذان گفتن کرد و پس از اقامه نماز، سخنرانى را ادامه داد.

*نماز در بيابان و مسلمان شدن پروفسور فرانسوي
آيت‌اللَّه مصباح يزدى مى‌گفتند: در فرانسه از پروفسور مسلمانى پرسيدم: شما چطور مسلمان شديد؟ گفت: در يکى از جاده‌هاى الجزاير در حال سفر بودم، کنار جاده، مردى را ديدم که خم و راست مى‌شود. ماشين را نگه داشتم و از او پرسيدم چه‏ مى‏‌کنى؟ گفت: من مسلمانم و اين مراسم دينى من است. گفتم: آخر در بيابان آن هم تنها. گفت: خدا همه جا هست. همين ماجرا جرقّه‌‏اى شد تا من دربار? اسلام تحقيق کنم و خداوند لطف کرد و مسلمان شدم.

*نظم دقيق شهيد بهشتي
در زمان طاغوت قرار ملاقاتى با شهيد بهشتى داشتم، براى اينکه بيشتر با ايشان صحبت کنم، ده دقيقه زودتر رفتم. وقتى در زدم؛ خودش در را باز کرد و گفت: قرار ما با شما ساعت ? بود، الآن ده دقيقه به چهار است؛ شما تشريف داشته باشيد من دَه ‏دقيقه ديگر مى‌‏آيم.

* چرا از همسايه‏‌ات خبر نداشتي!
سيد بحرالعلوم(ره) يکى از مراجع نجف، شبى خادم خود را به منزل آيت‌اللَّه سيد جواد عاملى فرستاد که زود تشريف بي

  • گروه اخبار : اخبار پايگاه
  • کد خبر : 306900
:
کلیدواژه ها
مدیر سیستم
خبرنگار

مدیر سیستم

Template settings