• 1399/12/05 - 14:33
  • - تعداد بازدید: 463
  • - تعداد بازدید کنندگان: 462
  • زمان مطالعه: 15 دقیقه

بازنويسي تاريخ زندگي اميرمومنان عليه السلام بصورت داستاني از زبان ايشان

307430.mp3 بازنويسي تاريخ زندگي اميرمومنان عليه السلام بصورت داستاني از زبان ايشان
بازنويسي تاريخ زندگي اميرمومنان عليه السلام بصورت داستاني از زبان ايشان

?? قسمت اول : «ايام کودکي»


?? [من علي فرزند ابوطالب و فاطمه بنت اسد در روز سيزدهم رجب سال ?? عام الفيل در مکه و درون خانه کعبه متولد شدم. پدرم چندين فرزند داشت و در معشيت در تنگنا بود تا اينکه خويشان نزديک به ياري شتافتند و هرکدام سرپرستي يکي از فرزندان را به عهده گرفتند. از آن ميان رسول خدا مرا برگزيدند تا در کنارشان زندگي کنم.
رسول خدا پسري نداشتند اما تقدير الهي چنان بود که از من چونان پدري مهربان نگهداري کنند و در رشد وتربيت من تمام مهر عطوفت پدرانه را به کار گيرند تا آنجاکه:]
??مرا در دامان خويش مي نشاندند و در آغوش مي گرفتند و در بستر مخصوص خود جاي مي دادند... بوي خوش آن حضرت به مشامم مي رسيد. حتي گاه غذا را لقمه لقمه در دهانم مي گذاشتند. هرگز دروغ و خطايي در گفتار و رفتار من مشاهده نکردند...

??[من نيز همانند رسول خدا که در تکفل خداوند و تحت تربيت فرشته اش  در راه کرامت و راستي و اخلاق نيکو بود] من نيز همواره با رسول خدا بودم همچون فرزندي که هميشه کنار مادر است...
رسول خدا هر سال چند ماهي را در غار حراء سپري مي کردند... و در طول اين مدت جز من کسي ايشان را ملاقات نمي کرد...

??....بعد از وفات پدرم ابوطالب، حضرت اجازه ندادند طعم يتيمي را بچشم و محبت هاي ايشان به من و خانواده ام کافي بود تا کمبودي احساس نکنيم. اما اين همه سخن نيست ؛ بلکه بهره هاي معنوي و علمي که از رسول خدا برده ام و جايگاه والايي از اين رهگذر نزد خدا يافته ام فراتر از آن است که بتوانم بيان کنم .

??قسمت دوم: «نخستين ايمان آورنده به رسول خدا»

??[دوران کودکي را در کنار پيامبر پشت سر گذاشتم و دوره نوجواني را تجربه مي کردم که خداي متعال آن بزرگوار را در چهل سالگي براي پيامبري برگزيد]

??....آن روز ها من در ميان خاندان پيامبر جوان ترين بودم و پيوسته در خدمت آن بزرگوار بودم. رسول خدا همه خاندان عبد المطلب را به توحيد و پذيرش رسالت خود دعوت کردند اما آنان روي برتافتند و رسالت وي را انکار کردند و به انکار نيز بسنده نکردند و روي در روي ايشان ايستادند و از سر دشمني با ايشان مقابله کردند و هرگونه رفت و آمد و مودت را از ايشان دريغ کردند.

??وقتي نزديکترين خويشان آن حضرت اين گونه با وي رفتار کردند گروه هاي ديگر نيز تاب اين دعوت را نداشته و انديشه خود را به کار نمي گرفتند تا حقيقت پيام ايشان را درک کنند و پذيرش اين دعوت برايشان سنگين بود.
در چنين وضعيتي من به تنهايي و بي درنگ فرداي روز بعثت، با شور شوق دعوت و اطاعت ايشان را پذيرفتم و چنان به حقانيت ايشان يقين داشتم که کمترين ترديدي در قلبم نداشتم. سه سال با رسول خدا و خديجه که او نيز با جان و دل دعوت رسول خدا را پذيرفته بود همراه بودم و باهم نماز مي خوانديم.

??در آن روز هاي آغازين که اسلام هنوز به هيچ خانه اي راه نيافته بود من در خانه پيامبر نور وحي را مشاهده و عطر نبوت را استشمام مي کردم. هنگامي که وحي بر پيامبر نازل مي شد، ناله شيطان را مي شنيدم لذا از رسول خدا مي پرسيدم اين ناله چيست؟ فرمودند اين ناله شيطان است، او از زماني که دريافت بر من وحي مي شود، مأيوس شده است از اينکه مردم از او فرمان برداري کنند. و در ادامه فرمودند: «آنچه من مي شنوم؛ تو نيز مي شنوي و آنچه من مي بينم، تو نيز مي بيني، اما تو پيامبر نيستي و ياور من هستي و راه خير را طي خواهي کرد».

??در همان روز هاي نخست بعثت روزي در کنار رسول خدا مشغول عبادت بودم و هردو به سجده رفته بوديم، پدرم ابوطالب وارد شد و مارا در حال عبادت مشاهده کرد، با شگفتي گفت: حواست را جمع کن و با تمام وجودت پسر عمويت را ياري کن. مبادا او را تنها گذاري و از همراهي او دريغ کني. پدرم با اين سخنان مرا به همياري و همراهي رسول خدا  حمايت و تشويق کرد.
?? قسمت سوم: «محبوب ترين فرد نزد رسول خدا »

??رسول خدا  يک نوبت در روز و يک نوبت در شب  را به صحبت کردن با من اختصاص داده بودند، من خدمت ايشان مي رسيدم و درباره موضوعات مختلف با هم گفتگو مي کرديم. همه ياران رسول خدا مي دانستند که ايشان براي هيچکس چنين برنامه اي نداشتند، جز براي من! بيشتر در منزل من و گاهي در منزل ايشان که در اين صورت خانه را براي گفتگو خلوت مي کردند، اما هنگامي که به منزل ما مي آمدند همسرم فاطمه و پسرانم را بيرون نمي فرستادند.

??هرگاه از ايشان پرسشي داشتم پاسخ مي دادند و هنگامي که سؤالاتم تمام مي شد، ايشان سخن را آغاز مي کردند. بعد از نزول هر آيه ايشان حتما آيه را براي من املا مي کردند تا من با خط خود آن را بنويسم. علاوه بر اين آن حضرت تأويل، تفسير، ناسخ و منسوخ، محکم، متشابه، خاص و عام آن را به من تعليم مي دادند و دعا مي کردند که خدا توان فهم و حفظ آن را به من عطا فرمايد.

??چنين بود که پيامبر خدا همه آنچه خدا به ايشان از حلال و حرام، امر و نهي، علوم گذشته و آينده و هر آنچه به پيامبران پيشين نازل شده بود، به من تعليم دادند و من چنان آن ها را فرا گرفتم که حتي يک کلمه از آن ها را فراموش نکردم.

?? قسمت چهارم: «علي شفيع علي»

??امروز مطلبي را مي گويم که تاکنون براي هيچ کس نقل نکرده ام: يک بار از رسول خدا خواهش کردم براي من دعا کنند... برخاستند و به نماز ايستادند. هنگامي که دست خود را براي دعا به درگاه الهي بلند کردند، شنيدم که چنين دعا کردند: «بار پروردگارا، به حق بنده ات علي مغفرت خود را شامل علي کن!»

??عرض کردم چرا اينگونه دعا کرديد؟ فرمودند: «آيا نزد خدا کسي گرامي تر از تو وجود دارد که براي اجابت دعا ، او را شفيع قرار دهم»؟

?? نزديک، مثل دو انگشت دست حتي در بهشت:
 
??روزي که همراه رسول خدا بودم مردي آمد و بي مقدمه از رسول خدا پرسيد: «از ميان خلق خدا محبوب ترين فرد نزد شما کيست ؟ رسول خدا مرا به وي نشان دادند و فرمودند: اين و همسرش و دو پسرش. آن ها از من و من از آن هايم. آنها همراهان من در بهشت خواهند بود». آنگاه رسول خدا نزديکي ما را به هم نشان دادند و اينکه در بهشت جدايي ناپذيريم، دو انگشت خود را به هم چسباندند و فرمودند: «اين چنين که دو انگشت من در کنار هم قرار دارند!»

?? بستر پيامبر خدا  قربانگاه علي:

??[هنگامي که پيامبر براي حفظ جان خويش به شعب ابيطالب پناه برده بودند پدرم براي حفظ جان ايشان شب ها محل خواب ايشان را تغيير مي دادند و به من مي گفت در بستر ايشان بخوابم. يک شب به پدرم گفتم:]
« پدر جان، با اين کار بالاخره مرا به کشتن خواهي داد! » پدرم در پاسخ اين اشعار را بر لب جاري کرد:

??به عنوان آزموني بزرگ، تو را به قربانگاه فرستاده ام..... تا فدايي کسي باشي که نجيب و نجيب زاده است و تو قرباني کسي مي شوي که گذشته روشن و شرافت و کرامت و بخشندگي دارد.

?? و من در پاسخ پدرم اين اشعار را خواندم:
آيا مرا فرمان مي دهي که در ياري احمد بردبار و صبور باشم؟...... به خدا سوگند که سخن من به سبب ترس و نگراني من از مردن نبود.
من با آن سخن مي خواستم بداني که آگاهانه در بستر مي خوابم......

??سپس اشعار ديگري سرودم:
جانم را فداي بهترين کسي مي کنم که بر زمين مکه گام نهاده است.... او بهترين کسي است که کعبه و حجر الاسود را طواف کرده است.
در بستر پيامبر به جاي او آرميده ام تا رسول خدا با امنيت در شعب بيارامد.
?? قسمت پنجم :« ليله المبيت»

??قريشيان براي نابودي رسول خدا صلي الله عليه وآله برنامه‌هاي زيادي داشتند و به هر کاري دست مي زدند و در پي قتل ايشان بودند، اما هيچکدام به موفقيت نينجاميد تا اينکه در "دارالنّدوه" گرد هم آمدند و تصميم گرفتند هر قبيله اي از قريش يک مرد جنگجو معرفي کند تا آنها با شمشيرهاي خود به ايشان حمله ور شوند تا به اين ترتيب بعد از کشته شدن وي هر قبيله اي به حمايت از جنگجوي خود برخيزد و مانع قصاص او شود تا خون رسول خدا صلي الله عليه و آله بدون قصاص بماند.

??در چنين وضعيتي جبرئيل نازل شد و اخبار جلسه  و تصميم آنها را به سمع پيامبر رسانيد و از جانب خداوند دستور هجرت از مکه را به پيامبر  ابلاغ کرد." حضرت مرا از جريان توطئه قريش آگاه کردند و از من خواستند که در شب موعود به جاي ايشان در بستر شان بخوابم و جانم را براي محافظت از ايشان سپر سازم تا آن حضرت بدون اطلاع قريش بتوانند مکه را ترک کنند و خود را به غار برسانند؛ من بي درنگ و با اشتياق پيشنهاد ايشان را پذيرفتم به استقبال اين خطر بزرگ رفتم، خوشحال بودم که فرصت يافته‌ام جانم را فداي ايشان کنم و به جاي ايشان کشته شوم، من در بستر ايشان خوابيدم و مردان جنگجو وارد خانه شدند اما به جاي رسول خدا صلي الله عليه و آله با من روبرو شدند بلافاصله شمشير خود را کشيدم و از خود دفاع کردم دفاعي که خدا و مردم از آن خبر دارند."
?? هجرت به مدينه

??پس از خروج آن حضرت و هجرت به مدينه بنا به دستور ايشان امانتهاي مردم را به آنان بازگرداندم سپس از مکه خارج شدم تا خود را به آن حضرت برسانم در منطقه قبا خدمتشان رسيدم وقتي مرا ديدند چهره شان شاد شد و لبخندي زدند، به من فرمودند اي علي نزديک بيا مرا کنار خود نشاندند سپس رو به اصحاب کردند و فرمودند: اصحاب من! با آمدن برادرم علي رحمت به شما روي آورد، اصحاب من! به راستي که علي از من است و من از علي هستم جانش از من و سرشتش از سرشت من است ،او تا زماني که زنده ام و پس از مرگ من نيز برادر و وصي و جانشين من در ميان امت است هر کس از او اطاعت کند در حقيقت از من اطاعت کرده و هرکس با او همراهي کند با من همراهي کرده؛ آن کس که با او مخالفت کند با من مخالفت کرده است.
?? قسمت ششم:«پيمان برادري»

??روزي پيامبر پيمان اخوت و برادري ميان مسلمين برقرار کرد اين کار در ايجاد وحدت و صفا و صميميت بين مسلمانان تاثير شگرفي گذاشت. هنگامي که ايشان ميان اصحاب خويش پيمان برادري برقرار کردند به آن حضرت عرض کردم : «اي رسول خدا در ميان همه اصحاب خويش برادري ايجاد کردي ولي مرا تنها گذاشتي! ايشان فرمودند تو را براي برادري با خودم انتخاب کرده ام تو در دنيا و آخرت برادر من هستي و جايگاه تو نزد من همانند جايگاه هارون نزد موسي است».

?? سند افتخار
 
??ده سندافتخار از رسول خدا به يادگار دارم، که هر يک از آنها نزد من محبوب تر است از هر آنچه خورشيد بر آن مي تابد. رسول خدا به من فرمودند:

?. اي علي تو در دنيا و آخرت برادر من هستي.
?. روز قيامت در پيشگاه خداوند جبار، تو نزديکترين خلايق به من هستي.
?. منزل تو در بهشت مقابل منزل من است؛ چونان که منزل دوستان خدا روبه روي هم است.
?. تو وارث من هستي.
?. پس از من تو وصي من در اداي وعده ها و انجام کار هايم خواهي بود.
?. در غياب من تو حافظ و سرپرست خانواده من هستي.
?. تو امام و پيشواي امت من هستي.
?. تو برپادارنده عدالت در ميان امت من هستي.
?. تو دوست من هستي و دوست من دوست خداست.
??. دشمن تو دشمن من و دشمن من دشمن خداست.
?? قسمت هفتم «ازدواج با دختر رسول خدا  صلي الله عليه و آله»

??به محضر رسول خدا رسيدم آن بزرگوار با روي گشاده فرمودند: «با من کاري داشتي»؟ من از نزديک بودن خويش با ايشان و توفيقاتم در پيش قدم شدن در اسلام و فداکاري و جهاد در راه خدا ياد کردم.
حضرت فرمودند: «ياعلي، تو در نظر من برتر از اين ها هستي»!
عرض کردم: « اي رسول خدا، حال که اين چنين لطفي در حق من داريد، آيا اجازه مي دهيد از دخترتان، فاطمه، خواستگاري کنم»؟

??ايشان فرمودند: «منتظر باش تا من نزد دخترم بروم و تقاضاي تورا به او بگويم».
فاطمه سلام الله عليها به احترام پدر برخاست و عباي پدر را از دوشش گرفت و کفش هايش را از پا خارج کرد، آنگاه آب آورد تا پدر وضو بگيرند سپس پاي وي را شست و درکنارش نشست.

??فرمودند: دخترم فاطمه من!
??فاطمه: در خدمت شما هستم اي رسول خدا.
??پدر : تو علي ابن ابيطالب را خوب مي شناسي، از فضايل و سوابق او در اسلام آگاه هستي. از سوي ديگر،  مي داني که من از خداي خود خواستم که بهترين و محبوبترين بندگانش را براي ازدواج با تو انتخاب کند.

??اکنون علي براي ازدواج با تو نزد من آمده و از تو خواستگاري کرده است.  مي خواهم بدانم نظر تو چيست؟
فاطمه با شنيدن سخنان پدر سکوت اختيار کرد؛ اما برخلاف خواستگاري هاي قبل آثار ناخشنودي در چهره او مشاهده نشد رسول خدا صلي الله عليه و آله از جاي برخاستند و با خوش حالي فرمودند: الله اکبر! سکوت فاطمه نشانه رضايت اوست.

??در اين هنگام جبرئيل بر ايشان نازل شد و گفت: «اي محمد، فاطمه را به همسري علي انتخاب کن که خداوند فاطمه را براي علي پسنديده است و علي را براي فاطمه».
رسول خدا به خواستگاري من جواب مثبت دادند و افتخار همسري فاطمه را نصيب من ساختند.
??  قسمت هشتم: «خطبه عقد من و فاطمه و يک ماه انتظار»

??خطبه عقد در مراسمي علني در مسجد توسط من (حضرت علي عليه السلام) خوانده شد. خطبه اي که ابتدايش با حمد و ثناي الهي نسبت به پرودگار و صلوات بر پيامبر شروع شد و با تعيين مهريه حضرت زهرا به مبلغ چهارصد درهم و دينار در حضور شاهدان ادامه يافت. در پايان نيز رسول خدا سخنان مرا تأييد کردند و اصحاب به پيامبر تبريک گفتند.

??يک ماه گذشت و من هر روز به حضور رسول خدا مي رسيدم و نماز جماعت را با آن حضرت مي خواندم بدون اينکه درباره فاطمه سخني با ايشان مطرح کنم. تا اينکه به پيشنهاد همسران پيامبر علاقه من به برگزاري ازدواج به پيامبر مطرح شد.
ام ايمن به حضرت عرض کرد: اي رسول خدا اگر خديجه زنده بود، چشمانش با ازدواج فاطمه روشن مي شد. اکنون علي دوست دارد فاطمه را به خانه خود ببرد و زندگي شان را آغاز کنند. شما هم چشم فاطمه را به ديدار همسرش علي روشن کنيد.
??...رسول خدا به ام سلمه و بانوان ديگر عرض کردند اتاقي (اتاق ام سلمه) را براي آنها آماده کنند و فاطمه را براي رفتن به خانه بخت آماده کنند و مقدمات عروسي را فراهم سازند.

?? خريد جهيزيه و اثاث منزل

رسول خدا به من فرمودند: اکنون تو نيز برخيز و زره خود را بفروش. من زره خود را فروختم و پول آن را در مقابل پيامبر قرار دادم. ايشان از من نپرسيدند که پول ها چه مقدار است و من نيز چيزي نگفتم. ايشان بخشي از پول را براي خريد عطر براي فاطمه به بلال دادند و بخشي ديگر را به ابوبکر دادند و فرمودند براي فاطمه لباس مناسب و اثاث منزل تهيه کن، که عبارت بود از ?? قلم شامل يک لباس و روسري براي فاطمه و لوازم ضروري آغاز زندگي.
?? هنگامي که خريد لوازم انجام شد، اصحاب اثاث را به منزل رسول خدا آوردند. حضرت با ديدن لوازم در حالي که آنها را جا به جا مي کردند، فرمودند: خدا اين ها را براي اهل بيت من مبارک قرار دهد.

??... بخدا سوگند، در طول زندگي مشترک من با فاطمه، تا هنگامي که از دنيا رحلت کرد، وي را هيچگاه ناراحت و عصباني نکردم و او را به کاري برخلاف ميلش وادار نساختم. او نيز در اين مدت، مرا ناراحت وعصباني نکرد و در هيچ کاري برخلاف خواست من گامي برنداشت!

?? روابط ما آنچنان صميمي بود که هرگاه محزون و اندوهگين مي شدم، فقط تماشاي چهره فاطمه مي توانست اندوه از قلبم بزدايد و با نگاه به رخسار فاطمه بود که غم ها را از ياد مي بردم!

??منبع: کتاب علي از زبان علي عليه السلام؛
 
  • گروه اخبار : اخبار پايگاه
  • کد خبر : 307430
:
کلیدواژه ها
مدیر سیستم
خبرنگار

مدیر سیستم

Template settings